جدول جو
جدول جو

معنی نیم خور - جستجوی لغت در جدول جو

نیم خور
پس مانده ی غذا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد، کنایه از لاغر و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
لباسی که مدتی بر تن کرده باشند، کارکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
خوراکی که از پیش دیگری زیاد آمده باشد، غذای پس مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
ویژگی آنکه یا آنچه بر روی زمین به طور خمیده حرکت می کند، حالت بین نشسته و برخاسته، خیز کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نام آور
تصویر نام آور
دارای نام و آوازه، معروف، مشهور، نامدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان خور
تصویر نان خور
کسی که دیگری زندگانی او را اداره می کند، کسی که نان دیگری را می خورد، عیال و اولاد شخص، خورندۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
(طَ چَ / چِ زَ)
غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود:
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.
سعدی.
همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست
سربه مهر شرم باشد غنچۀ خندان او.
صائب (از آنندراج).
- نیم خورد گذاشتن، به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن.
- نیم خورد ماندن، نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن:
خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ زَ)
آنچه از غذا در ظرف بماند. باقی ماندۀ غذا. (ناظم الاطباء). نیم خورد. پس مانده. بازمانده. سؤر. ته مانده. وامانده. فضلۀ خوان. دهن زده. بقیه و پس ماندۀ خوراکی که دیگری قدری از آن خورده است:
نخورد شیر نیم خوردۀ سگ
ور به سختی بمیرد اندر غار.
سعدی.
قنقرات خاتون گفت قدری طعام نیم خوردۀ بی بی به من دهید تا بخورم و به تبرک بخانه برم. (تذکرۀ دولتشاه).
عقل که پرورده شد ز میدۀ هارون
کاسه نلیسد ز نیم خوردۀ هامان.
تقوی (از یادداشت مؤلف).
، کنایه از زنی که دیگران به وصلش رسیده اند. دستمالی شده: گفت کنیزک را با سیاه بخش که نیم خوردۀ او هم او را شاید. (گلستان) ، خاییده شده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، گندم برشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام محله ای است در اصفهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کج. متمایل. مایل.
- نیم ور شدن، کج و مایل شدن به طرفی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم خواب
تصویر نیم خواب
آنکه در حالت چرت است غنوده: (لا تاخذه سنه و لا نوم نگیرد وی را نه نیم خواب و نه خواب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خند
تصویر نیم خند
نیم خنده
فرهنگ لغت هوشیار
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود. توضیح هر (پول) معادل دو (نیم پول) بود هر نیم پول معادل دو جندک محسوب میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم جوش
تصویر نیم جوش
آنچه که خوب نجوشیده باشد، نیم پخته نیم پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خور
تصویر نوش خور
نوش خوار، روز پنجم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بهر
تصویر نیم بهر
یکی از قسمتهای بروج نظیر هفت بهر و دوازده بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوز
تصویر نیم کوز
کسی که اندکی پشتش منحنی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوب
تصویر نیم کوب
آنچه را که کوبیده باشند ولی نه کاملا: نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه بکمال بنحوی که بدن خمیده نماید: (... نیم خیز بلند شد)
فرهنگ لغت هوشیار
نامبرده، خداوند نام و آوازه، کسی که از جهت دلیری یا علم یا صنعت مشهور شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمت خور
تصویر نعمت خور
روزی خوار، نعمت خواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیه خور
تصویر نسیه خور
کالیخور کسی که غالب اشیارابنسیه گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان خورد خورنده نان درخلد چگونه خورد آدم آنجاچو نبود شخص نان خورد (ناصرخسرو)، روزی خواروظیفه خور: نان دهانم بدین کله داری نان خورانم بدان گنهکاری. (نظامی)، افراد عایله ای که تحت تکفل یک تن هستند: من پیرمرد و تن بیمارکه هشت سرنان خوردارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسم خور
تصویر قسم خور
سوگندخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
نیم سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خور
تصویر شیر خور
بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن و صرف کردن تمام یا قسمتی از حقوق مقرری برسم مساعده و پیشکی پیش خورد، آنکه پیش خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
کار کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
آنچه از غذا در ظرف باقی بماند: باقی مانده طعام، خاییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
((خُ))
گرفتن و مصرف کردن پول کالایی که تحویل داده نشده یا کاری که انجام نشده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نام آور
تصویر نام آور
((وَ))
مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم خورده
تصویر نیم خورده
((خُ دِ))
باقی مانده طعام، خاییده شده
فرهنگ فارسی معین
ناراضی، معترض، قهرآلود شاکی، از توابع دهستان کوه پرات نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی